کد مطلب:313451 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

شیر در میان روبهان
اما با وصف این كه نیروهای دشمن دایره وار او را در میان گرفته بودند، اصلا از



[ صفحه 217]



كثرت اعدا نیندیشید و حیدروار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. همی سر و دست می پرانید و گردان و یلان را به خاك هلاك می غلتانید، كه ناگاه نوفل بن ازرق یزید بن ورقاء جهنی از پشت نخلی بتاخت و به معاونت حكیم بن طفیل سنبسی دست راست آن حضرت را از تن جدا كرد. قرةالعین علی مرتضی علیهماالسلام جلدی كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همی دفع نمود و می زد و می كشت و می انداخت و این شعر را می خواند:



و الله ان قطعتم یمینی

انی احامی أبدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الأمین



بنی صدق جائنان بالدین

مصدقا بالواحد الأمین



چو دست راست جدا شد ز پیكر عباس

گریست عرش به حال برادر عباس



شكست پشت رسول از شكسته بازویش

خمید قد علی چون هلال ابرویش



جهان به دیده ی مظلوم كربلا شب شد

سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد



حكیم بن طفیل دیگر باره از پشت نخله بیرون آمد و دست چپ آن زاده ی شیر خدا را از پایان ساعد قطع كرد. قمر بنی هاشم علیه السلام مشك را به دندان گرفت و پیاپی ركاب می زد كه شاید خود را به خیمه گاه امام حسین علیه السلام برساند و این اطفال خردسال را از زحمت تشنگی برهاند. در این وقت نیز با نفس خود می گفت:



یا نفس لا تخشی من الكفار

و أبشری برحمة الجبار



مع النبی سیدالمختار

مع جملة السادات و الأطهار



قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا رب حر النار



یعنی: ای نفس، از هجوم و حمله ی كفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پیغمبر بزرگوار سید ابرار احمد مختار. این گروه اشرار دست چپ مرا بریدند؛ پس ای پروردگار من، ایشان را به آتش شرربار دوزخ درافكن!

پس ملعونی از آن كافران اشرار، عمودی آهنین بر فرق مبارك آن بزرگوار زد كه به درجه ی شهادت رسید.



[ صفحه 218]



چون امام حسین علیه السلام برادر رشید و وفادار خود را كنار نهر فرات كشته و به خون آغشته دید، اشك حسرت بر رخسار مبارك جاری ساخت.

گویی در آن لحظات جانسوز، زبان دلش مترنم به این ابیات بود:



الا ای پیك معراج سعادت

همای رفرف اوج سعادت



كنون كز دست من افتاده شمشیر

ز هر سو بسته بر من راه تدبیر



شتابی كن كه وقت همت توست

گذشت از من، زمان خدمت توست



خلاصم كن از این انبوه لشگر

رسانم از وفا نزد برادر



سكینه منتظر از بهر آب است

ز سوز تشنگی بی صبر و تاب است



تا زمانی كه مشك سالم بود، قمر بنی هاشم علیه السلام با ركاب همی اسب را می راند، بدان امید كه از انبوه لشگر بیرون آید. تا آنكه ناگاه تیری بر مشك آمد و آب آن بر روی زمین ریخت، و پیكان دیگری بر سینه ی مباركش وارد شد؛ و نیز ملعونی از قبیله ی بنی دارم عمودی بر فرق قمر بنی هاشم علیه السلام فرود آورد و آن حضرت از روی اسب بر روی زمین افتاد، در اینجا بود كه ناله اش بلند شد: یا أخاه أدرك أخاك. امام حسین علیه السلام چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و در آنجا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را در كنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده بدید. آن بدن پاره پاره را همی نظاره می كرد و با آواز بلند می گریست و می فرمود: « الآن انكسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی ».



و بان الانكسار فی جبینه

فانكدت الجبال من حنینه



كافل أهله و ساقی صبیته

و حامل اللواء بعالی همته



و كیف لا و هو جمال بهجته

و فی محیاه سرور مهجته